غمی غمناک
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خندهای کو که به دل انگیزم؟
قطرهای کو که به دریا ریزم؟
صخرهای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.
روشنی، من، گل، آب
ابری نیست
بادی نیست.
می نشینم لب حوض
گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست.
مادرم ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسیهایی تر
رستگاری نزدیک: لای گل های حیاط.
نور در کاسه مس، چه نوازشها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد.
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست، که نمیدانم
میدانم سبزهای را بکنم خواهم مرد
میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه میبینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سایه برگی در آب:
چه درونم تنهاست.
من، ,کو ,ریحان ,دل ,می ,دیوار ,پر از ,کو که ,من، گل، ,که به ,من پر
درباره این سایت